رفتیم دنبال یاس اونم یه تیپ مشکی زده بود بعد سلامو احوال پرسی با همه گفت :
بچه ها فردا باید بریم انتخاب واحدامون
من:اره ولی حواستون باشه همه ی کلاسارو با هم برداریم
مریم :اکی
زسیدیمو پیاده شدیمو رفتیم سمت پاساژ . دیگه داشتم از خستگی میمردم میمردم که چشمم به یه لباس مشکی دکلته افتاد که تا زانو تنگ بعدشم گشاد میشد دنباله ی متوسطی هم داشت روی سینش هم سنگ های صلایی فوق العاده زیبایی کار شده بود تور دنبالشم برق میزدروکردم سمت بقیه و گفتم :
- بیاید بریم این لباسرو بپوشم
رفتیم لباسو پوشیدمو بچه هارو صدا زدم :
-چوطوره؟؟
مریم ویاس:عالیهههههههههههههههههه
- سپهر:خیلی خوبه من میرم حساب کنم
سپهر حساب کردو داشتیم میرفتیم بیرون که چشمم افتاد به یه لباس پوست پیازی با استینای حریر و گلدوزی خیلی زیبا
-مریم اینو ببین
-کودومو؟؟
-ببین اون لباس رنگ پوست پیازیه
- اره وای چه خوبه!
- سپهر یاس بصبرید مریم این لباسرو بپوشه
هردوشون برگشتند و سپهر نگاهی به لباسه انداخت معلوم بود خوشش اومده مریم لباسو پوشید خیلی بهش میومد :
-عالیه بپانخورمتا !
-واقعا خوبه
-یاس :خوبه؟؟ محشرهههههه
-مریم:برم اقا سپهرم ببینه؟؟
من:نه تو نمیخواد بری بیرون من صداش میکنم سپهر/ سپهر
-بلی؟؟
- بیا
سپهر اومد و تا چشمش به مریم افتاد خشکش زد بعد مریم پرسید:
اقا سپهر خوبه؟؟
-...........
-اقا سپهر؟؟
-.........
-سپهر
- بله بله؟؟
- گفتم خوبه ؟ نظر شما چیه؟؟
- زیبا که هستید الانم تو این لباس زیبا تر هم شدید
- چشماتون خوشگل میبینه
منو یاس سرامونو انداخته بودیم پایین وریز ریز میخندیدیم که یهو یکی زد پس کلم برگشتمو دیدم سپهره و گفتم:
- تموم شد؟؟
مریم:چی؟؟
- دل و قلوه دادنتون
اینو گفتمو دوییدم سمت در که شق خورد به یه چیز سفت !
........................................................................................................................
اه مردشور نماشا رو ببرن اول میزد خطا در اپلود بعد در برنامه اخرم یهو ترکید مجبور شدم از اول بتایپم در نتیجه بعضی قسمت هایی که خیلی مهم نبودو حذفیدم