درقصر خاندان گولو،ژنویو(آلتو) مادر گولو برای پدربزرگش آرکل –پادشاه گولو-نامه ای رو میخونه که گولو برای برادر ناتنی و کوچکترش-پلئاس- نوشته و خبر ازازدواج قریب الوقوع گولو و ملیزاند میده.آرکل(باس) معتقده حالا که گولو از ازدواج قبلی شکست خورده باید دوباره ازدواج کنه.پلئاس(تنور) وارد میشه و میگه باید بره چون رفیقش مارسیلوس در بستر مرگه ولی پدربزرگ مانع او میشه چون باید به استقبال عروس و داماد برند.