او به خوب'ای میدونست به یاد نمی'آره"
او به خوب'ای میدونست که فراموش میکنه!"
پس یک تکه از خاطرات رو برداشت؛
و در قلبِ خود محفوظ نگه داشت'
زمان'ای که قلب'اش را شکسته،در وجودِ مرده'اش پیدا کرد'اند؛
قلبِ خشکِ او'که تپش'اش متوقف شده بود!"
اما....."
تکه'ای کوچک"
از قلبِ او'
به رنگِ قرمز باقی مانده بود"
تکه'ای که گو'ایی زنده است"
و چیز'ای که او را نکشت'اه بود"
خاطره'ای شیرین"
خاطره'ای با طعمِ گیلاس'
و زیباییِ اولین خندهِ کودک'اش بود"