ماجرای ازدواج ورونیکا آلمانی و آقای فاضلی از اهالی ایران
بعد از مدتی خانوادهای که در خانه شان زندگی میکردم، خواستند از آنجا بروم. من هم نمیتوانستم به خانه پدرم برگردم چون رابطهام با مادرم سرد بود نمیتوانست به من محبت کند همین که به او نزدیک میشدم قلبم شروع به درد گرفتن میکرد و به من فشار میآورد. درمانده شده بودم نمی دانستم چکارکنم فقط اشک میریختم تا اینکه از طرف کلیسا با خانوادهای آشنا شدم که در جنوب آلمان زندگی میکردند به من گفتند بیا پیش ما و زندگی تازهای را شروع کن.
از همان جا بود که با همسرتان آشنا شدید؟
بله؛ آقای فاضلی همسرم آنجا با صاحبخانه ما دوست بود وقتی من را دید دربارهام تحقیق کرد و به خواستگاری من آمد حس کردم که او چیزی دارد که با بقیه فرق میکند و من تا به حال ندیده بودم. گفت اگر با من ازدواج کنی باید مسلمان شوی منم قبول کردم و ازدواج کردیم.
رهیافتگان: مسلمان شدید؟
بله؛ ولی واقعیت این است که آن زمان اسلام آوردنم شناسنامهای بود من چیزی از اسلام نمیدانستم هیچ تصوری درباره اسلام و مسلمانها و زندگی آنها نداشتم. اصلا یک خانم با حجاب را تا آن روز ندیده بودم.