8مه/شنبه/ساعت 7:30/خونه جونگ کوک
از زبون جونگ کوک:
ساعت هفت و نیم از خواب طبق معمول پاشدم، تهیونگ هنوز بغلم خواب بود. بدن لخت سفیدش مثل برف برق میزد. از روی تخت پاشدم و به سمت حمام رفتم. بعد یه دوش نیم ساعته با حوله از حمام اومدم بیرون و دیدم که تهیونگ هنوز لخته و روی تخت نشسته و به من نگاه میکنه.
تهیونگ:صبحت بخیر. ببخشید میشه لطفا یه تیشرت به من بدین آخه اینطوری راحت نیستم.
جونگ کوک: صبح توهم بخیر. البته الان میدم.
هنوزم اینطوری باهام حرف میزنه رسمی و خشک. کاش نوه تو نبودم مادربزرگ...
از زبون تهیونگ:
از خواب پاشدم و خودم توی تخت بدون تیشرت دیدم. چه خجالت آور! چرا اون بچه نزاشت برم خونه؟ اون پیر زنه کی بود؟ پاشدم و روی تخت نشستم و همون لحظه جونگ کوک از حمام بیرون اومد.
تهیونگ:صبحت بخیر. ببخشید میشه لطفا یه تیشرت به من بدین آخه اینطوری راحت نیستم.
جونگ کوک: صبح توهم بخیر. البته الان میدم.
رفت و از کشو برای من یه تیشرت سبز آورد و رفت تا خودش لباس بپوشه. تیشرت و پوشیدم و گوشیمو چک کردم... خدای من بیستا میس کال از مامان. اصلا حوصلشو ندارم هر وقت خودش دوباره زنگ زد جوابشو میدم. رفتم و پیامامو چک کردم.
"خواهر و برادرت حالشون خوبه تهیونگ؟ فکر نمیکنم چون دست و پا بسته پیش مان. زود خودتو برسون محله کانانهان. دیر برسی جونشون تضمین نمیشه. به جونگ کوک گلتم چیزی نگو."...
زیاد خوب نشد ببخشید.
برای کرم ریختن همینجا متوقفش میکنم و بقیشو فردا میزارم:)