گویی چندی پیش سالگرد یک حادثهای بود؛ نمیدانم چطور شد، یاد یک خاطرهی قدیمی افتادم. میدانی ۲۰ کیلومتر یعنی چه؟ نه خب از کجا بدانی؟ عجب سوال هایی میپرسم ها!
۲۰ کیلومتر برای شماها فقط یک عدد است، فوقش به معنی ۲۰۰۰۰ متر؛ نه بیشتر. برای من اما، ۲۰ کیلومتر خیلی معنای عمیقتری دارد. کسی چه میداند؟ شاید برای اهالی پشت آن کوه ها، -که آفتاب آنجا غروب میکند- ۲۰ کیلومتر، خبر دیدار با مَلَک الموت(عزرائیل) باشد.
شاید ندانی ولی غرب سرزمینمان -ایران-، یک جایی هست به اسم "صالح آباد"-شهرِ کوچکِ من-؛ کمی دور تر روستایی هست به اسم "ریکا"، و کمی دور تر، سه راهی "جندالله". بچه که بودم خیلی دوست داشتم جندالله برویم و لاشه های زنگ زده ی تانکها را ببینیم؛ یکبار هم با خواهرم رفتیم داخل لاشه یک تانک، خیلی جالب بود! خاطراتش به وضوح از برابر چشمهایم میگذرد. ولی خب چه کسی فکرش را میکرد یک روزی جای آن لاشه های قراضه، تانک های واقعی در جندالله مستقر شوند؟
اینجا، در شهر کوچک و لب مرزی ما آدم چیزهای خیلی عجیبی تجربه میکند! یک شب همه از خواب پریدیم؛ پنجره ها به سختی میلرزیدند ولی جالب اینجاست که زمین ثابت بود یا به بیانی دقیقتر، زمین لرزهای در کار نبود. فردایش هم هیچکس از زلزله حرف نمیزد؛ ولی آخر هم مشخص نشد که لرزه های آن شب واقعاً چه بود.
برگردیم سر همان ۲۰ کیلومتر، بنظر شما فاصله مرگ و زندگی چند کیلومتر میشود؟ برخی که توی خانه های گرم و نرم، تهران، شیراز، اصفهان و... نشستهاند، احتمالاً حرفهایم برایشان گنگ و مبهم است. شاید داعش هم برایشان در حد چند شخصیت خیالی Call of Duty قابل درک است، که تنها با یک کلیک چپ محو میشوند. به خدا اگر من هم جای شما بودم شاید نمیفهمیدم.
سالها بعدتر، خبر رسید که داعش ۲۰ کیلومتری مرز کرمانشاه -استان بالایی ما- است. از میان محدود افرادی که باخبر شدند، من خیلی خوب میدانستم، که "۲۰ کیلومتر" یعنی چه. این ۲۰ کیلومتر برای اینسو و آنسوی مرز خیلی معنایش فرق میکند. اینجا فوقش چندتا تانک واقعی توی جندالله ببینی یا یک نیمه شبی پنجره ها شروع کنند به لرزیدن؛ ولی آنسوی مرز یعنی هرچه که دارید بگذارید و فقط بروید.