بسم الله
سلام... اول اینکه بگم عیدتون مبارک باشههه
ولی میدونید؟ این عید خیلی ای مبارک نیست... این عید، عیدیه که امامش توی بند اسیره و هنوز اجازه نداره بیاد:)
ناظممون ی حرف قشنگی زد... گفت شهرداری ی لامپ خرید برای خیابون، چند نفر اومدن شیکستنش، دوباره لامپ دومو خرید، دوباره اومدن شکستنش، همینطور تا لامپ یازدهم چند نفر اومدن شکستنش... ولی همه ی اون لامپا نور داشتن! همه ی اونا کاری میکردن که بقیه، حتی اونایی که میومدن بشکوننشون راهشونو پیدا کنن و ی موقع تو چاله نیوفتن! اما چی شد؟ بخاطر دشمن همشون از بین رفتن... شهردار ایندفعه لامپ دوازدهمو خرید، به بقیه هم نشونش دادااا!!! گفت ببینین چه لامپ پر نور و قشنگی خریدم! ولی ایندفعه نذاشتش تو خیابون... ایندفعه گفت اینو پیش خودم نگه میدارم، تا وقتی که کسی نشکونتش! تا وقتی که همه ازش مراقبت کنن! شهردار قصه ی ما همون خداعه و لامپ دوازدهمو امام زمان(عج)
ای کاش دست به دست هم بدیم و دعا کنیم تا عید سال بعدمونو با آقا جشن بگیریم:) این جشنا فایده ای ندارن... این جشنا بوی دلتنگی میدن!
ای کاش اونایی که میزدن لامپارو میشکوندن از بین برن تا هممون بتونیم با نور لامپ دوازدهم راهمونو پیدا کنیم:)
#برای_مهدی