بیهان خیلی ناراحته.همش فک میکنه چون سر به سر تاپکی گذاشته اون این بلا رو سرشون اورده.ولی خب برای ازادی باید وثیقه داشته باشن.کوشی میاد و بیهان میگه اومدی ضمانت مارو کنی و کوشی من که نه یه دفه تاپکی میاد میگه من ضمانت میکنم اما شرطی دارم برات..بیهان میاد و میگه این کارا چیه راه انداختی خودت میندازی زندارن خودتم میخای ازاد کنی.حالا شرطت چیه.تاپکی میگه شرط من اینه باهام ازدواج کنی.همه جا میخورن.بیهان میگه بمیرم هم با دختری عین تو جهنمم نمیام چه برسه ازدواج کنم.بیهان میره که تاپکی میگه یه لحظه صبر کن.اره تو باید با من بمونی تا عذاب بکشی.تاپکی بهش میگه میتونی غرورتو حفظ کنی و فقط خودت ازاد باشی.یا اینکه از خودگذشتگی کنی برای خانوادت..تارو برمیگرده میگه این حرفا چیه (تارو جا خورده فک کنم جزو نقششون نبوده) میگه میخای با بیهان ازدواج کنی؟تاپکی به تارو میگه تو تصمیمات من دخالت نکنید.بعد بیهان دوباره ناز میکنه و میگه نه نمیخام دیگه حتی ببینمت.تاپکی میخنده و میره و دوباره بیهان باید برگرده تو زندان.تاپکی میگه من دوباره میام و شاید تصمیمت عوض شده باشه.کوشی میگه بیهان قبول کن و خودتو خانوادتو نجات بده.سنکار میگه من نمیخام اون عروسی کنه.کوشی میگه فک کن اصن بیهان وجود نداره و حلقشو ازش میگیره.واسو و بابوجی اینا میگن اگر به خاطر ماست اصن قبول نکن.چون ما نمیخاییم تو اذیت بشی.بعد کوشی به واسو میگه اره پس میخای کل عمرت تو زندان باشی.بعد تاپکی میره بیرون و میگه من بخاطر بچم انقد مجبورم بد باشم.برمیگرده میبینه بیهان پشت سرشه.بیهان میگه من شرطتو قبول میکنم باهات ازدواج میکنم.تاپکی میگه کار خوبی میکنی.تاپکی برگه وثیقه رو میده به بیهان و بیهان میگه اگه الان اومدم دنبالت فقط به خاطر خانوادم بوده.بیهان میره تا همه رو ازاد کنه تارو میاد میگه تاپکی این چه تصمیمی بود دیگه چرا باز میخای برگردی پیش بیهان.تاپکی میگه اونایی که منو اذیت کردن کارشون بی جواب نمیمونه و تارو خیالش راحت میشه.همه از زندان میان بیرون سنکار دیوونه میشه و تفنگ پلیس رو بر میداره میگیره سمت کوشی میگه چرا این کارو کردی.چرا به بیهان گفتی باهاش ازدواج کنه.میگه من وانی رو میکشم.و واسو سنکارو میگیره میخابونه زیر گوشش.و تفنگو ازش میگیره میده به مامور و میگه من به جای این ازتون عذر خاهی میکنم.مامور میگه حواستون بیشتر بهش باشه اشتباه دیگه ای نکنه.کوشی هم گوششو میگیره میکشه