صبح شد خوابیده بودم لونا داشت صدام میزد تا بیدار شم ولی خواب بودم هنوز...بلاخره بیدار شوم گفته چیشده آتیش گرفتین چیه گفت مرگو چیه گفتم اها حالا برو بیرون داداش گفت داداش؟من دخترما!:/گفتم ع؟گیج شدم برو بیرون لونا:/رفت اومدم بیرون ب اکیپ سلام گفتم حوصلم نمیشد هیچ کاری بکنم گشادیم گرفته بود=_]گفتم برم اهنگ گوش بدم گوش دادم....ظهر شد وقت ناهار شد وی باز هم خواب بودن این دفعه با دوتا ماهیتابه اومده بودن ی هو سروصدا ایجاد شد گفتم بزارین بخوابم غذا کوفتم بشه بابا اه!
کلا رفتن بیرون گفتن ب این هیچ امیدی نی دیوید گف بزا بخوابه بدبخت لوید گفت دهنتو ببند دعوا شد بیدار شدم با سروصدای این دوتا احمق گفتم چیشده لوناگفت دعواس بیا اینارو جمع کن حداقل از تو میترسن صدای زوزه گرگ درآوردم ی هو نشتن گفتم بسه دیگه عین بچه های دبیرستانی دعوا میکنین خجالت بکشین دیگه اوهییی!