چانیول-بیخیال این حرفا دختر رو چیکار کنیم؟
لوهان-میتونیم بهش بگیم همخونه هستیم و تو یک مدرسه هم درس میخونیم.
سهون-بعدش نمیگه که چرا من با 5 تا پسر زندگی میکنم؟
چانیول-تو نظر بهتری داری؟
دی او-بیاین همین رو بگیم
همه سرشون رو به معنی موافقت تکون دادن. رفتیم پشت در اتاقش و در زدیم . چند دقیقه بعد دختره در رو باز کرد و با تعجب به هممون نگاه میکرد .
دی او-بیا تا بهت همه چیز رو بگیم .
روبه روی ما نشسته بود و منتظر بود که شروع کنیم
چانیول-خب... ما هم مدرسه ای هستیم و تو با ما زندگی میکنی یعنی میکردی قرار بوده بری ولی از پله لیز خوردی و حافظت رو از دست دادی ...همین دیگه خب حالا که میدونی کی هستی پاشو برو خونتون.
خیلی عصبی شدم از رفتار چانیول این دیگه چه جورش بود؟ پسره بی ادب .
لوهان-چانیول رو ببخش اون چرت و پرت زیاد میگه تو اینجا با ما زندگی میکردی و میکنی نگران هیچی نباش .
دختره با چشمای گرد شدش نگاهمون میکرد بیچاره رو گیج کردن یه بار میگن برو یه بار میگن بمون .
دختره-اسم من چیه؟
ای وای به اینجاش دیگه فکر نکرده بودیم .
سهون – هانا
بکهیون-سولی
لوهان-یعنی اسمت هانا هستش اما بهت میگیم سولی
دختره-اها و فامیلیم؟
سهون-کیم هانا
بکهیون-لی سوری
دختره-میدونم اسمم کیم هاناست و بهم میگین لی سوری . خب من چند سالمه؟ چه چیزایی رو دوست دارم؟ و اصلا چطوری اومدم اینجا با شما زندگی کنم؟ مامان و بابام کجان؟
شماها کی هستین
دی او-ما هممون از یتیم خونه هستیم حتی تو یه خانواده ای ماهارو به سرپرستی گرفتن و منتقل کردنمون به اینجا دیشب هم اومدیم اینجا و تو اسباب کشیی تو از پله ها افتادی پایین و این طوری شدی ..... خب حالا کی گشنشه؟
چانیول و بکهیون-منننننن
لوهان-اگه دست پخت این دوتا نمیکشتمون منم گشنمه.
بعدم با سهون زدن زیر خنده.
چانیول-فردا شام با شما ببینیم دست پخت کی بده؟
خلاصه اون شب هم گذشت و بعدش فردا و فردا ها هم گذشت کم کم به شروع مدارس داشتیم نزدیک میشدیم و تو این مدت برای سولی لباس و وسایلی که نیاز داشت رو خریدیم . سولی حق نداره از خونه بیرون بره چون میترسیم چیزیش بشه ولی من فکر میکنم بیش تر به خاطر اینه که هممون بهش وابسته شدیم .