سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی

ادامه
می‌دانست دیگر قرار نیست بازگردد.
دوست داشت برای یک بار دیگر هم که شده،
در گرمای آرامش آغوش مادرش غوطه ور شود
و بدون داشتن هیچ دردی،
چشم‌هایش را آرام ببندد.
می‌خواست یک‌ بار دیگر با خواهرش
به همان جای سرسبز برگردد
و آهنگی شاعرانه بخواند.
اگر چشم‌هایش را می‌بست،
آن تاریکی آزارش نمی‌داد؟
با دست و پای بسته،
می‌جست و تلاش می‌کرد.
او نمی‌ترسید از ترسی که تمام وجودش را لرزانده بود.
چیزهایی را دیده بود که نباید؛
سیم پیچ های درونش کم کم خاموش می‌شدند
و نور چشم‌هایش کمرنگ تر.
روحش درد داشت؟
درد نداشت.
فقط حسرت آخرین هایی که مانند درد روح نداشته اش،
جلوی چشم‌هایش تئاتر اجرا می‌کردند.
نفس آخر،
ضربان آرام‌تر می‌شود
درد کمرنگ تر،
دنیا کمرنگ تر،
خاطرات واضح‌تر
و روحش دیدنی تر.
زنده تر از همیشه
و دست کشیده از تصویر ماه.
NIKA"