سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
منو هایون رو ول کرد و رفت. دیگه داشتم از این وضع خسته میشدم پس گفتم هایون رو بزارم خونه مادر بزرگش و صبر کنم تا جیمین بیاد خونه و حسابی باهاش صحبت کنم. جیمین اومد خونه. از زبون جیمین: اومدم خونه دیدم دستشو گذاشته رو میز ناهارخوری کف دستشو چشماش کلی اشک ریخته. گفتم سلام. چی شده؟ هایون کجاست؟گفت هایون رو گذاشتم خونه مامان بزرگش. چرا انقدر بی رحمی که هر روز منو با هایون تنها میزاری. هر روز باید از هایون مراقبت کنم و هیچکی نیست درکم کنه و کنارم باشه و تو هر روز سرکاری فکر می کنم تو اصلا منو دوست نداری.گفتم این حرفا چیه من تورو خیلی دوست دارم رئیس من جدیدا خیلی به ما سخت میگیره و میگه می خوام حقوق تون رو بیشتر کنم و من باید کار کنم. از زبون ا/ت: بهش گفتم بهونه میاری تا که منو به خودت نزدیک کنی؟گفتش نه من تو رو واقعا دوست دارم چه دروغی در کارع؟گفتم اگه میخوای فقط به کارت ادامه بدی و به ما اهمیت ندی به راحتی میرم ازت طلاق میگیرم. تیمی که خیلی نگران بود گفت باشه با رئیسم صحبت می کنم جمعه ها را تعطیل کنه و بزاره جمله هامو استراحت کنیم چون منم واقعا خسته شدم یه بند کار کردن. گفتم فقط جمعه؟گفتش دیگه بیشتر از این اجازه نمیده. خلاصه کلی بحث کردیم و شب خوابیدیم اما من گفتم فعلاً باید کاری با گوشی انجام بدم. گفتش باشه هرجور مایلی. به این بهونه رفتن روی کاناپه خوابیدم.از زبون جیمین: رفتم دیدم که خودش پیچیده پس رفتم یه پتو برداشتم و روش کشیدم واقعاً فکر میکردم میخواد از من جدا بخوابه. صبح شد سریع رفتم آماده شدمو رفتم و ا/ت هیچ نگاهی هم حتی به من نکرد...
پایان پارت پنجم...