ریو رسید خونش در رو باز کرد و وارد خونه شد خواهر ریو امد ببینه کی بود وقتی ریو رو دید
سوزی: ریو توی یه سلامی چیزی بگو خوب
ریو : هوم
و بدون اینکه چیز دیگه ای بگه راهش رو کشید رفت طبقه بالا توی اتاقش
سوزی : گوش کن غذا یکم دیگه اماده میشه اگه میخوای میتونی بخوری مامان هم یکم چند ساعت دیگه شیفتش تموم میشه میاد اگه خواستی میتونی با مامان بخوری من باید برم سر کارم دیگه فهمیدی
اون روز توی خونه ریوشون اینجوری تمو شد