در میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم
به تو نمی رسدم ولی با تو فقط میمانم
تو آن شعله ای که تامین نمی خواهد
من آن برقی که فقط تو را می خواهد
گریه های باران را به نمک آتش میزنی
در آوار شب ها خواب عجیب میدهی
در آغوش تو زمین به ستاره می ریزد
از دل آفتابگیرت فقط بربر می خیزد
جای مرهم برهم زخم ها را میزنی
نغمه های بی خوابی را بر صدا میزنی
رسوایی و اهانتی که آخر ما را خورد
ساقه امیدی که شکست بارها خورد
شیدایی و آتشی که از تو دمیده شد
از لحظه ی سردی گذشت و خاطره شد