همه ی مهمان ها امده بودند. میان دعوت شده ها بودند افرادی که بچه شتری را یک جا میخوردند؛ اما با تعجب بسیار دیدند که برای چهل نفر از خویشاوندان این چنینی ، فقط یک ران گوسفند، قدری نان و مقداری شیر اماده کرده است.
مسخره کردند و خندیدند. گفتند:« غذای یک نفر از ما را هم اماده نکرده است!» اما همه سیر شدند و غذا هم اضافه امد.
جلسه ی دوم بود. اجازه نداد مثل دفعه ی قبل افرادی مانند ابولهب جلسه را به لهو و لعب بکشانند. برخاست و گفت:« سعادت و اقایی دنیا و اخرت در گرو دو کلمه است؛ ایمان به وحدانیّت خدا و رسالت من» مکثی کرد و ادامه داد:« هرکس پاسخ من را دهد و مرا یاری کند، برادرم، وزیرم، وارث و خلیفه ی بعد از من خواهد بود».
بعد از سه بار تکرار این تقاضا، هیچ کس جز علی علیه السلام به یاری اش برنخاست و جوابش را نداد.
رو به جمعیت گفت:« علی علیه السلام برادر، وصی و خلیفه ی من میان شما است.»
وقت رفتن، عمو ها و عموزاده ها با خنده و شوخی به ابوطالب میگفتند:« اکنون بعد از محمد صلی الله علیه و اله باید از علی علیه السلام، پسرت نیز حرف شنوی داشته باشی».