سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۴۰۳/۰۷/۰۳
«کاظمی» یکی از همرزمانش شهید شاهرخ ضرغام که به «حُر انقلاب اسلامی» شهرت دارد در خاطره‌ای از این شهید والامقام آورده است:

مرتب می‌گفت: «من نمی‌دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیدا کنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره‌شده غذا هم درست پیدا نمی‌شه، چه برسه به کله پاچه؟!»

بالاخره با کمک یکی از آشپز‌ها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ و نیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی و خوردن کله پاچه دارند.

اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آن‌ها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه‌های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد: خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان‌های شما اسیر شد. اسرای بعثی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می‌کُشیم و می‌خوریم!

مترجم هم خیلی تعجب کرده بود اما سریع ترجمه می‌کرد. هر چهار اسیر بعثی ترسیده بودند و گریه می‌کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می‌کردیم و می‌خندیدیم.

شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله‌پاچه رفت. بعد هم زبانِ کله را درآورد. جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می‌کنید شوخی می‌کنم؟! این چیه؟! بعد ظرف کله‌پاچه را جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان بعثی بیشتر شده بود. مرتب ناله می‌کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست. زبان، می‌فهمید؛ زبان!

زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش!

من و بچه‌های دیگه مرده بودیم ازخنده؛ برای همین رفتیم پشت سنگر.

شاهرخ می‌خواست به زور زبان را به خورد آن‌ها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند، خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشمِ کله و حسابی آن‌ها را ترسانده بود.

ساعتی بعد در کمال تعجب، هر چهار اسیر بعثی را آزاد کرد. البته یکی از آن‌ها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد. بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.
کارتون و انیمیشن