ابراهیم در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن تهران بود،پیگیر مسائل آموزش و پرورش شد.
در دوره های تکمیلی ضمن خدمت شرکت کرد.همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
با عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت.آمدم جلو و سلام کردم.
گفتم:آقا ابرام چی شده؟! اگه کاری داری بگو من انجام می دم.
گفت:نه،کار خودمه.
بعد به چند اتاق رفت و امضا گرفت.کارش تمام شد.می خواست از ساختمان خارج شود.
پرسیدم:این برگه چی بود.چرا اینقدر خودت را اذیت کردی!؟
گفت:یک بنده خدا دو سال معلم بود اما هنوز مشکل استخدام داره.کار او را انجام دادم.
پرسیدم:از بچه های جبهه است!؟
گفت:فکر نمی کنم اما از من خواست برایش این کار را انجام دهم.من هم دیدم این کار از من ساخته است برای همین آمدم.
بعد ادامه داد:آدم هر کاری که می تواند باید برای بنده های خدا انجام دهد.مخصوصا این مردم خوبی که داریم.
هر کاری که از ما ساخته است باید برایشان انجام دهیم.نشنیدی که حضرت امام فرمودند:«مردم ولی نعمت ما هستند.»
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ابراهیم را در محل همه می شناختند....