سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۵/۱۰/۱۰
دنیرا: ممنون که نجاتم دادی
لوکاس: تورو نجات ندادم سلتیو نجات دادم
دنیرا: نامرد
…: سلتیییییی
نوربرن بود
سلتی: من شمارو میشناسم ؟
نوربرن:ارهههههه البته نه تو این شکل…
سلتی: هوم؟
نوربرن: شاید اگه اسممو بدونی بشناسی… من نوربرنم
سلتی: نور… نه نه امکان نداره نوربرن یه گربه بود
بورتون: چی؟
دنیرا:هان؟
نوربرن: با عقل جور درنمیاد اما من یه شیطان رده پایینم که میتونه به هر شکلی در بیاد وقتی رفتم سورنا تا شاید دلیلی برای زندگی پیدا کنم متوجه شدم که بی میل تر شدم اما وقتی تو اومدی و منو بردی خونه یه دلیل پیدا کردم تو مثل بقیه چون یه گربه ی خیابونی بودم ولم نکردی
سلتی: من هنگم
نوربرن: اشکال نداره ،مهم اینه…
نوربرن پرید بغل سلتی و گفت: پیدات کردم
لوکاس: یه دردسر دیگه ام اضافه شد
نوربرن : اون یارو کیه؟
سلتی: اون یه نفره که کمکم کرده
نوربرن: از اون یکی بدم میاد…
سلتی: رینو؟
نوربرن: اره همون
سلتی: منم بدم میاد
…: اهم اهم…
سلتی سمت صدا برگشت ، یه دختر قد کوتاه بود
نوربرن: راستی این خانوم کمک کرد پیدات کنم… با اون چند تا پسر
سلتی: پس…
بورتون: او او
یوکی دستشو تکون داد
سلتی: بدبخت شدم
نوربرن: چی شده؟
سلتی: اول میشه ولم کنی؟
نوربرن سلتیو ول کرد
سلتی: میدونی که وقت ندارم توضیح بدم پس…
دست نوربرن رو گرفت و شروع کرد به دوییدن ، بقیه هم پشت سرش راه افتادن
نامیکو: هوی وایسااااااا
نامیکو داداشا هم دنبال اونا ، این وسط رینو رفته بود خونه ،نشسته بود روی صندلی و خیلی ریلکس چایی میخورد
از پشت دنیرا زد تو سرش و گفت: نمیخوای بری دنبالشون؟
رینو: آها راستی میگی
بلند شد و رفت پایین، شروع کرد به دوییدن دنبال بقیه ، دنیرا هم پشت سرش بود