لینک تیزر و مقدمه :
https://www.namasha.com/v/TjiriPZC
لینک قسمت اول در واتپد :
https://my.w.tt/uGG1py1wm5
.
" به من نگاه کن به خودت نگاه کن ... ما همه درون یک دروغ بزرگ بدام افتاده ایم "
از جا پرید . این کابوس با وجود تکراری بودن هنوزهم ترسناک بودن همون باغ ، همون حرف و همون صدا .
ساعت 4 صبح بود . کسی که اون رو از خواب بیدار کرد لوهان بود . لوهان ... ولی اونکه سال قبل تو یک حادثه تیراندازی کشته شده بود !
سهون از ترس سرجاش خشکش زده بود . این حتی ترسناک تر از کابوس همیشگیش بود . با خودش فکر کرد شاید این هم یک کابوس دیگس و چشماش رو بست و سعی کرد دوباره بخوابه.
....................................................................................
وی : هیونگ کجایی؟ من میترسم
لوهان : نمیدونم . یادم میاد وقتی چشمام رو باز کردم اینجا بودم یه خیابونی که هر موقع به تهش می رسم دوباره به انتهاش برمیگردم . همون خیابون ، همون ساختمونا و آینه هایی که بازتاب کس دیگه ای رو نشون میدن . تو کجایی ؟
وی : روی یک درخت کلمه " عدن " حک شده ، بنظر اسم این باغه . اینجا زیباست ولی من میترسم . اینجا تاریکی وجود نداره که بخوام خودمو درش پنهان کنم .
..................................................................................
کیونگسو : من میدونم این جای نفرت انگیز کجاست .
جین : نه تو نباید اینو بگی . بیان کردن این راز مساوی با کشته شدنته .
کیونگسو : خب باید یکی برای نجات بقیه خودشو قربانی کنه .
جین : ولی اون تو نیستی .
: چرا ؟ چرا من... . گوشی کیونگسو زنگ میخوره
چانیول با حالت خفه ای داد میزنه : هیونگ هیونگ ! من دارم توی آتیش میسوزم . نمی دونم چیکار کنم نمیدونم این اتاق جهنمی که توش گیر افتادم کجاست.
: ح..حقیقت این ..اینه که... . کیونگسو با لکنت زمزمه میکنه .
جین موبایل کیونگسو رو سریع از دستش میگیره
: هیچ اتفاقی قرار نیست برات بیفته اون آتیش فقط ... بنگ!
با صدای شلیک گلوله کیونگسو چشم هاش رو میبنده و اتاق در سکوت عمیقی غرق میشه ...
پ.ن : من قبلا این فیکشن رو آپلود کرده بودم ولی چون بشدت رایتربلاک بودم برای همین پاکش کردم . از کسایی که دنبالش میکردن صادقانه عذرمیخوام و قول میدم دیگه تکرار نشه @@