خب سلام به همه از امشب شروع میکنم به گزاشتن داستان های ترسناک اگه فکر میکنید که شب خوابتون نمیبره نخونییییییییید!!!!!!!!!!!!!!
ما یه خونه سه طبقه داشتیم که همیشه طبقه سوم می خوابیدیم و طبقه دوم تلویزیون نگاه میکردیم یروز که داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم و من خوابم برد و همه بدون اینکه منو بیدار کنن رفتن طبقه سوم و من همونجا موندم
نزدیکای ساعت سه بود که بیدار شدم و فهمیدم تنهام صدای پایی رو شنیدم و ترسیدم و آبجیم اومد و گفت بیا بریم بالا اینجا تنها خوابیدی خوب نیست!منم خوشحال شدم و رفتم دنبالش که یهو نزدیکای پله آبجیم غیب شد و من خیلی ترسیدم و رفتم سر جای قبلیم و دوباره دراز کشیدیم و چشمامو بستم فهمیدم که اون آبجیم نبود ....!
ما توی اصفهان زندگی میکنیم و خیلی میریم سد زاینده رود یه در آبی اونجا هست که ما هروقت میرفتیم قفل بود یه سری که با دختر عمم رفته بودیم دیدیم دره بازه رفتیم توش یه راه رو بود و رفتیم داخلدو تا در بود یکی سمت چپ و یکی سمت راست ما اول در سمت راست و باز کردیم باز نمیشد ولی قفلم نبود یکی از پشت در و نگه داشته بود چون ما که در و هول دادیم در باز شد ترسیدیم برای همین بیخیال در سمت راست شدیم و دره سمت چپ رو باز کردیم یه راه رو خیلی طولانی توش بود من بالای سرم نگاه کردم و دیدیم بالای سره منم یه راه پله اس بعد یهو دختر عمم جیغ کشید پشت سرمو نگاه کرد که یهو یه چیز سفید زنگ داشت مارو نگاه میکرد جیغ کشیدیم و با تمام سرعت فرار کردیم و دیگه هیچوقت به اونجا نرفتیم!
من یه شب چهارشنبه صبح از خواب پا شدم که برم آب بخورم رفتم آشپزخونه تا آب بخورم وقتی داشتم میرفتم توی اتاقم یه صداهایی که اتاق خواهرم میومد منم کنجکاو شدم و رفتم و لابه لای در نگاه کردم مامانم روی صندلی کنار تخت نشسته بود و موهای خواهرم رو نوازش میکرد و زیر لب چیزی میگفت حس کردم پشت سرم کسی هس برگشتم و نگاه کردم که دیدم مامانه گفتم وای مامان قلبم ترسیدم گفت اینموقع صبح اینجا چیکار میکنی؟ برای چی بیدار شدی؟یدفعه به خودم اومدم توی اتاق نگاه کردم اما مامانم روی صندلی نبود زبونم بند اونده بود و
خودم متوجه شدم که اون جن بوده نگار خواهرم بودم ولی خیلی میترسیدم به خاطر همین رفتم توی اتاقم تا صبح خوابم نبرد و کلافه بودم بعد از اون اتفاق من یبار دیگه هم اون زن رو دیدم وقتی با خواهرم از راه مدرسه اومده بودیم ....
بقیشو فردا شب میزارم :)