نگیر از چشمهایم رنگهای آسمانت را
که آسان تر به قلبم می شناسانی جهانت را
مبادا گفته باشی: دوستت دارم به آرامی
مبادا شعله ای...، با بغض می بویم دهانت را
شکوه سرزمین های غریب رو به ویرانی!
به روی شانه ام بگذار دست نا توانت را
من امشب آمدم در بربگیرم آرزو ها را
که در رویای خود از من بسازی قهرمانت را
اگر چه قرن ها دور از تو با کابوس خوابیدم
دریغ از من نکن دیگر خیال مهربانت را
مرا پنهان کن از دنیای آدمهای پنهانکار
نگه دار از همه محبوسِ بی نام و نشانت را
شبیه درد بی درمان درونت می وزم با عشق
به چاقو می رسانم با جنونم استخوانت را
همه رفتند و من ماندم میان شعر و گورستان
خدا رحمت کند ای مانده تنها! رفتگانت را
"صنم نافع"
https://t.me/sanamnafe2
موسیقی و هنر