پیاده تا پارک سر کوچه رفتیمو تصمیم گرفتیم روی چمنا بشینیم
بعد از نشستن سوکی رفت و با کلی چیپ و چفک و اینجور چیزا اومد بعدم پلاستیکی که خوراکی هارو گزاشته بود توش رو از یه سمت پارعه کرد که مثل سفرعه شد و چیپسو چیزارو باز کردو ریخت روی پلاستیک بعدم شروع کردیم به خوردن بعد از چنتا که خودم معدم به خاطر سرکه چیپس ها درد گرفت واسه همین چنتا پاستیل بعدش خودم و از خودن دست کشیدم بچه هام که تمام فکرو ذکرشون رو تند تند خوردن بود بعد از 15دقیقه که کاملا تموم شدن و نزدیک بود پلاستیکو بخورن بلند شدیمو به قدم زدن ادامه دادیم که چنتا دختر ازدکنارمون رد شدنو شروع به پچ پچ کردن یه دختر تخس که تقریبا تمام موهاشو از جلو عقب شالش بیرون انداخته بود اومد جلو و روبه سوکی گفت :ببخشید میتونم شمارتونو داشته باشم!؟؟سوکی هم که از فارسی گفتن هیچی بلد نبود گنگ نگا من کرد منم روبه دخترعه گفتم ایشون ایرانی نیستن و فارسی رو نمیفهمن بعد هم واسه اینکه حال دخترعه رو بگیرم حرفشو اینطور واسه سوکی ترجمه کردم:ایشون میگه میشه منو ببوسی!؟؟سوکی هم یه نیشخند زدو بوسیدش!!فکرنمیکردم همچین ادم حرف گوش کنی باشه بعدم دختره با جیغ زدن و فوش دادن از پیشمون دور شد پسرا هم که از حرکت سوکی بدشون نیومدعه بود سوت میزدنو تشویقش میکردن که ایول به این جرعت بعدم دیدم دخترعه بایه پسر اومد طرفمون پسره از دخترعه پرسید کدومشون بود؟!؟اونم با دست سوکی رو نشون داد و پسره بلافاصله یقه سوکی رو گرفت و گفت چطور جرعت کردی با خواهرمن همچین رفتاری بکنی!؟؟منم به سوکی گفتم :میگه چرا اونو بوسیدی ولی منو نبوسیدی....