یه روز معمولی بود تازه یک ماه بود که سال جدید شروع شده بود همه اون روز توی کلاس بودن و منتظر بودن معلم بیاد و در مورد دانش اموز جدیدی که قرار بود به کلاس ما بیاد حرف میزدن برام من که مهم نبود تا وقتی که رو اعصاب راه نره به حرف های هیچکی هم دقت نمیکردم و توی فکر خودم بودم میزم کنار پنجره بودش سرم رو روی میز گذاشته بودم و از پنجره بیرون رو نگاه میکردم
دانش اموز میز جلوی سوبارو: هی ریو فکر میکنی دانش اموز جدیده چه شکلیه
ریو : برام مهم نیست
سوبارو : من شنیده یه دختره خیلی خوشگله
ریو: گفتم که برام مهم نیست
سوبارو : تو هم که هیچی برات مهم نیست فقط بیرون رو نگاه میکنی یه کاری کن بابا تو نه یه دوسدختر داری نه یه عشق نه یه علاقه نمیری یه وقت
ریو: داری رو اعصابم راه میری ها
سوبارو : ببخشید بابا ببخشید عصبانی نشو
یه هو معلم وارد کلاس شد کل کلاس هنوز در حال پچ پچ باهم بودن هنوز
نینا : ساکت
همه یکم اروم شدن
نینا : خوب فکر کنم که همه شنیدید که یه دانش اموز جدید داریم که امروز به کلاس ما ملحق میشه پس باهاش خوب رفتار کنیم
معلم رفت سمت در و در و باز کرد و یه دختر وارد کلاس شد یه دختر خوشگل ناز و اروم
نینا : خودت رو به همه لطفا معرفی کن
دختر با یه صدای ناز و اروم و یکم بچه گانه شروع به حرف زدن کرد
دختر : سلام به همهگی من هینا هستم از امروز به این مدرسه میام لطفا بیاید دوستای خوبی برای هم بشیم
یه هو کل کلاس منفجر شد شروع کردن به هیاهو
دیددید دیدید گفتم دختر
وای چه قدر خشگله
حتما باهم دوس میشیم
دوسپسر داری
به چی علاقه داری
رنگ مورد علاقت چیه
معلم که یکم اعصابش خورد شده بود فریاد زد ارومممممممممم اینا رو بزارید برای زنگ تفریح
کلاس اروم شدش
نینا: خوب هینا لطفا بروی روی اون صندلی که اونجاست و خالیه فعلا بشین بعدا اگه خواستی جات رو عوض کن
باورم نمیشد از شانس من اون میز خالی درست پش سر من بود