ژانر: عاشقانه/دارم/فانتزی/شوجو/ایسکای (تناسخ)
خلاصه داستان:
خدا به من فرصتی داد تا زندگی ام را دوباره زنده کنم. قبل از تولد دوباره ، من در ۴۰۰ سال گذشته به عنوان شمشیر امپراتوری مورد استفاده قرار می گرفتم. بنابراین ، من قسم خوردم که امپراتوری را نابود کنم. من شاهزاده جوان کشور را پیدا کردم و استاد او شدم. من به او آموختم که چگونه ظالم شود و کشور را طلب کردم. “من اراده خانم را انجام خواهم داد.” او تمام امپراطوری را برای من فتح کرد و من فرار کردم. “من آمدم تا تو را ببرم ، شارلیز رونان.“ دیلن یک مستبد کامل شد و کل امپراتوری را برای من جستجو کرد. “تو مرا رام کردی ، پس چرا فرار کردی``؟