اونا راه افتادن شب اتیشی روشن کردنایت کیلر از توی کیفش یه نقشه دراورد و گفت جنگ با اون شیطان تو اینجاست نزدیک جنگل ارواح باید سریع دوتا جنگجوی دیگه رو پیدا کنیم و بریم به میدان جنگ گرگینه گفت نمیشه نایت کیلر گفت چرا ؟ اون با دستش زمین رو نشون داد و گفت باید رد اسای اون پیرزن رو دنبال کنم نایت کیلر با تعجب گفت جاننننننننن؟؟ گرگینه چشم راستش رو نشان داد و گفت نمیدونم این چه چشمی هست ولی راه رو بهم نشون میده من حاله ایی که دورت بود رو از بین درخت ها با این دیدم نایت کیلر گفت تا حالا همچین چشمی ندیدم اون حاله ایی که دورم بود حتما قدرتم بود فقط چشم های افسانه ایی میتونن قدرت رو ببینن نایت کیلر اهیی کشید و گفت توام مثل منی ؟ گرگینه گفت منظورت چیه ؟ نایت کیلر شروع به حرف زدن کرد و گفت وقتی بچه بودم همه ی خون اشام های اصیل زاده فهمیدن من وارث شمشیر هستم بخاطر همین از بچگی بهم تمرین هدی سخت میدادن و روم ازمایش میکردن هر ازمایشی که فکر بکنی خون بقیه اصیل زاده هارو بهم دادن تا قدرت اون هارو به دست بیارن یا پیوند زدن اعضای موجودات دیگه و کلی طلسم روی بدنم گرفتن و کلی چیزه دیگه گرگینه گفت فکر کنم منم اینطوری باشم وایسا یعنی چی بهت اعضا پیوند زدن نایت کیلر گفت برای مثال من دوتا قلب دارم یکیش قلب خودمه یکی قلب یه گرگینه برای اینکه بتونم تبدیل شم و قدرت بیشتری ازاد کنم یا مثلا چشم چپ ام ترکیبی از چشم خودم یعنی خون اشام و چشم الف ها هست و ... گرگینه چشماش گرد شد و گفت بگذریم چرا جنگ نزدیک جنگل ارواح هست
ممنون که میخونید