نامیکو: اسمت چیه؟
…: نوربرن
نامیکو: فکر کنم اونی که دنبالشی اونجاست
نوربرن: اونجاستتتتتت؟
نامیکو: فکر کنم…
نیکولاس: وایستید ببینم مگه سلتی از سورنا نیومده؟
نامیکو: خب؟
نیکولاس: این از کجاااا میدونه؟
نوربرن: یه رازه…
یوکی: من که رفتم
اینو گفت و رفت سمت مغازه رینو
نوربرن: وایسا …
یه چیز بزرگ از اسمون افتاد روی یوکی ، یه شیطان بود
یوکی: خوب شد گفتی نونک خان
نوربرن: نونک؟
نامیکو: اها جاخالی دادی؟
یوکی: پ ن پ
نامیکو: اون چیه؟
یوکی: مثل یه گلوله گندست
نوربرن: گلوله نیست…یه جور حیوون وحشیه
یوکی: اطلاعات زیادی داری
نوربرن: پس برای چی این همه سال عمر کردم… در ضمن الانه که بیدار شه
نامیکو: اما اون دقیقا جلوی مغازه رینوعه
نوربرن: اگه حتی یه ذره احتمال بدیم سلتی اونجاست پس…
نوربرن شنلشو انداخت رو خودش و دویید سمت مغازه