تقریباهمه ی مسافرا پیاده شده بودن ولی همچنان اون2تا مارمولک خواب بودن مهماندارهرکاری میکرد بلند نمیشدن صدای خروپفشونم که ماشالا تا کابین خلبان می رفت.کمک خلبان که از صداشون کفری شده بود یه لیوان اب اورد و روی سوکی ریخت وباعث شد چندلحضه چشماشوبازکنه ولی دوباره گرفت خوابیدبه ناچار سانگ هون وبابا ..سوکی رو بلند کردن و خلبان و کمک خلبان جونگوک رو و به زور تابیرون فرودگاه بردنشون و سوار تاکسی های فرودگاه کردنشون و سانگ هون هم باهاشون رفت منو هاجین و مامان،بابا هم باماشین اقا کردیم که مرد سالخورده ای بودو همراه خانومش نگهبان و مستخدم خونه ما بودن رفتیم وقتی رسیدیم اونا قبل ازدمارسیده بودن و وسط حیاط کنار استخر درازکشیده بودن منم که کلی خسته بودم روی صندلی کناد استخر پیش سانگ هون نشستم و شروع کردم به زنگ زدن به دوستام و قرارگزاشتن باهاشون یه نیم ساعت گذشت واونا همچنان خواب بودن با سانگ هون دست به یکی کردیم و انداختیمشون توی استخر یهو از خواب پریدنو شروع به دست و پازدن کردن البته کلی هم ناسزاگفتن بهمون منو هاجین و سانگ هون هم فقط میخندیدیم از اب اومدن بیرون و وارد خونه شدن ماهم پشت سرشون رفتیم داخل .....
داخل خونه هم مثل بیرون تقریبا فرقی نکرده بود همونطور تمیز مونده بود ...
پسرا که خسته بودن باهم رفتن توی اتاق مهمان که طبقه پایین بود اوناهم رفتن که بخوابن (عجب غلطی کردمااااا)ماهم رفتیم که شام بخوریم ..بعد از شام همگی رفتن برای خواب اتاق منو سانگ هون و مامان و بابا بالا بود واسه همین رفتیم بالا و....
""""ادامه در نظرات که درپایین صفحه قرارداره"""""