چند ماهی است که در دربار امپراطوری چین باستان دختری 17 ساله به نام مائومائو ربوده شده و مجبور شده است تا به عنوان خدمتکاری پایینرتبه در کاخ امپراطور خدمت کند. او موفق میشود تا روحیه کنجکاو و عملگرای خودش را حفظ کند و قصد دارد تا پایان سالهای بردگیش کار کند. هرچند خبری به گوشش میرسد که دو نوزاد امپراطور به شدت بیمار شدهاند. او تصمیم میگیرد مخفیانه دست به کار شود و از تجربیاتش به عنوان داروسازی که در منطقه فاحشهخانههای فقیرنشین بزرگ شده است استفاده کند. با وجود تلاشهای مائومائو برای ناشناس ماندن، او خیلی زود توجه جینشی راه به خود جلب میکند، و خواجهی بانفوذ متوجه استعداد او میشود. مائومائو خیلی زود خودش را در دربار داخلی امپراطور میبیند، جایی که به تدریج با استفاده از دانش و شخصیت عجیب غریبش میتواند نامی برای خود بسازد و رازهای مختلف پزشکی را حل کند.