همیشه چنین نعمتی است که تهکوک را نزدیک به یکدیگر می بینید ، در دنیای کوچک خودشان هستند و نگاه های ظریفانه ای به یکدیگر می اندازند من یک مکنده برای کوچکترین کارهایی که آنها انجام می دهند هستم. از تعاملات کوچک آنها با یکدیگر ، تا نگاه های کوچک * ظریف * آنها. در اینجا می بینم که تهیونگ می خواهد هر وقت کوک به او نزدیکتر باشد و هر از چند گاهی به او خیره می شود که یک کوک پرتلاطم را پشت سر می گذارد ، در عین حال کوک فقط یک کوالای چسبناک است. او این روزها خیلی چسبیده است ، خیلی ناز است او همچنین مثل اینکه او تمام دنیایش است نگاه می کند ، و آیا فکر میکنید این صحنه ها دروغ است ؟؟
امروز خیلی دلم می خواست شبیه رمان های تاریخی حرف بزنم ولی حالا که نوشتمشون احساس میکنم زیاد خوب نشد ببخشید :(
دلیلم هم حرف تهیونگ دیروز تو ویوروس بود که گفت با من با لحن تاریخی حرف بزنید :)
نمی خواستم دیگه این هفته ویدیو بزارم اما مومنت های دیروز انقدر قشنگ بود که نتونستم جلوی خودمو بگیرم