فکر کنم هنوز زوده برای اینکه اینو گوش کنم کاملا احساسش کنم
باید صبر کنم تا سالها زیادی بگذره وقتی همه موهام سفید شد وقتیکه ناتوان شدم و عصا لازم شدم وقتی که فهمیدم روزای اخرمه یه جای خلوت یه جای دور بهش گوش بدم و گذشته رو مرور کنم بچه گی هامو نوجوانیمو جوانیمو بزرگسالی مو زمانی که سپری شده تمام کارکتر ها و دوران هامو ادمهای که اومدن و رفتن وقتی که دیگه کاری برای انجام نداشتم ...وقتی که همه دوران هام سپری شدن وقتی که با عصا شروع به راه رفتن کردم دوست دارم خودمو مرور کنم با گذشته های خودم با دوران های که سپری کردم در یه دشت قدم بزنم چون هیچ وقت کسیو با احساس تر از خودم پیدا نکردم که بخوام بیادش بیارم در خاطراتم با اون قدم بزنم... زیر بارون.. تو یه دشت سرسبز اونم روزهای اول بهار که همه گیاها تازه دارن سر از خاک در میارن غنچه ها تازه دارن شکوفه می زنن ... کنار جاده تو یه شب خلوت ...کنار اتیش ....پیرمرد دوست داشتم باهات حرف بزنم ببینم دوست داری منو یادت بیاری بهم افتخار می کنی دوست دارم کنار اتیش از کارهای که می خوام انجام بدم برات حرف بزنم و تو راهنمایم کنی همونجوری که دوست داشتم می تونستم با اون بچه که خیلی وقته رفته و ازش از زندگیش از کارکترش فقط خاطره برام باقی مونده می تونستم حرف بزنم و برام حرف بزنه از خودش و راهنمایش کنم باهاش دوست می شدم چون تو همیشه با من بودی چون بیشتر از هرکسی می شناسمت و بخاطر همین می تونی خودت باشی بدون وانمود کردن یا ترس از چیزی خودت باشی خواستی دردل کن خواستی گریه کن