متن′هایِ ناشناس″
پارتِ اول″
بعضی وقتا وقتی صدای کسیو میشنوم که نگاهش به منه
خستگی روزمو از بین میبره
وقتی منو مخاطب خودشون قرار میدن و وقتی نگاهشون به من میخوره و بدون چرخوندن سرشون بهم لبخند میزننو دوست دارم>>>
چرا این شیرینی و خوشحالی انقدر کوتاهه؟
آخرین باری که به من لبخند زدن هم آخرین بار موند
نتونستم ازش تشکر کنم و یا بهش بگم چقدر ازش ممنونم که بهم لبخند زد :)
من اون لبخندو نتونستم فراموش کنم :)
حتی بعد از اینکه خیلی بد تصادف کردم و بیمارستان بودم
حس کردم هنوز میتونم کسی باشم که لبخندشون رو بهم بزنن بدون اینکه توی خودشون برن :)
برای همین سعی کردم زنده بمونم :)
برای اینکه بهم لبخند بزنن
:)
دلنوشته′ای از ML″
-پاسخ:
زیبایِ من:>>″
زندگیِ تو سرشار از لبخند′هایِ آخر′اه:>″
ارزش′ها ′ایی که در چشمِ تو پنهان′اند:>>>″
و چشمانِ تو که بینایِ این همه زیبا′ایی بوده:>″
سپاسگزار′ام که زنده موندی:>>″