هاییی آلام:))
از امروزین چخبرایی داری؟″
بهت گفتم ولی دوباره میگم چون میخوام حس کنی کنارتم″
وارد دوره افسردگی شدم
تادا:)″
فکر نمیکردم انقد سریع وارد ین فاز بشم:))″
امروز میخوام قضیه ی تلخیو واست روشن کنم:)″
ک من چرا و چطور شد ک تصمیم گرفتم میدونی دیگ منظورمو؟
از زمانی ک مامان بابا رفتن من موندمو دوتا داداش کوچولو″
اونا تنها شادیای من بودن
تنها امیدایی ک تو روزای سختم بخاطرشون تحمل میکردم″
خودت فهمیدی چقد وضیت میگرنم شدیده ولی من همه سردردامو وای خاطر اونا تحمل کردم″
مهم نبود چقد درد داره با دیدنشون غرق چشای معصومشون شدم میدونی یبار خودت قشنگترین مثالو زدی! گفتی وقتی ب چشای معصومشون نگاه میکنی انگار کل گناهای زندگیت پاک میشه″
من عاشقشونم″
همونقدری ک از خودم بدم میاد″
و واقعیت اینه:)″
اگر کنار من میموندن وجود من باعث میشد نابود بشن″
اونا لیاقت زندگی بهتر دارن″
من فقط ی درد اضافم برای بی پدر مادریشون″
خوب میدونم کنار خاله یه زندگی بهتر دارن″
مطمئنم:)″
راستی چند روز شده که من کنارت نیستم؟″
ولش کن مهم نیت″
ساعت 4 صبح شد...زود گذشت″