چه جان سختم که بعد از رفتن ِ تو باز جان دارم
ولی از تو چه پنهان,روح و جسمی ناتوان دارم
کسی از ظاهر ِ یک کوه حالش را نمی فهمد
به ظاهر ساکتم ,در سینه ام اتش فشان دارم
پس از تو باختم خورشید ِ خوش رنگ ِ زمینم را
پس از تو نفرت دیرینه ای از اسمان دارم
پر از دلشوره بودم در کلاس گرم اغوشت
و باور کرده بودم پای عشقت امتحان دارم
چه حس ِ نادری, با فتح الماس ِ حضور تو
تمام لحظه ها احساس می کردم "جهاندار"م
اگرچه لحظه های خوب,عمر کمتری دارند
ولی نام عزیزت را همیشه بر زبان دارم
نفس های تو را آن روزها در شیشه پر کردم
"هوا"ی روزهای بودنت را همچنان دارم....
خیلیا شبا مخشون راه میفته به فکر کردنــ
ولی من چرا بعضی شبا این همه دلگیر میشم:)