در باغ قصر ژنویو با ملیزاند گردش میکنه و پلئاس هم به اونها ملحق میشه و به تماشای کشتی ها و دریا میشینند.سر و کله اینیولد(سوپرانو)- پسر گولو از ازدواج اولش-پیدا میشه .پلئاس و ملیزاند به کنار چشمه باغ میرن تا مخفیگاه پلئاس رو ببیند.پلئاس از ملیزاند چگونگی آشنایی با گولو رو میپرسه ولی ملیزاند که مدام با حلقه اش بازی میکنه میگه چیزی یادش نمیاد.حلقه در چشمه میفته و تلاش برای پیدا کردنش فایده نداره.پلئاس از ملیزاند میخواد حقیقت گم شدن حلقه رو به گولو بگه.