سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۵/۱۲/۲۶
راینا:پنجره بازه.از همین پنجره میپرم
و میره لبه پنجره و میپره پایین و دقیق توی دید ریکو میوفته پایین لای بوته ها.
ریکو:دایانا؟تو هم دیدی؟
دایانا:چیو؟
ریکو:هیچی.یه لحظه فک کردم راینا رو دیدم که افتاد لای بوته ها
دایانا:چ...چی؟توهم زدی حتما
راینا:اوف...شانس اوردما...برم بالا
و راینا برمیگرده داخل
رجی:کی رفته تو اتاق من؟
راینا:من چه میدونم؟؟؟
ایاتو:راس میگه دیگه...ما از کجا بدونیم؟
رجی:خوب...دوربینا اینجوری نشون میدن که...رایناااااا.اتاق من چیکار داشتی؟
راینا:کوری مگه.رفته بودم اینا رو بیارم
رجی:بعدا حالتو جا میارم
کینو:زورش به دختر رسیده...
رجی:باشه پس بعدا حال تو رو هم جا میارم
کینو:الکی مثلا ترسیدم...
ایاتو:نمیخوایم شروع کنیم؟
بعد از تموم شدن کارا:
دایانا:خوب ریکو....فک کنم خسته شدم. بریم یه استراحتی بکنیم بقیش بعدا
ریکو:باشه.
و میرن سمت عمارت
میسا:داره میاد
ریکو بیرون در عمارت وایساده بود. در رو باز کرد ولی وقتی در رو بست یدفه یه بادکنک پر از اب بالای سرش ترکید
ریکو:اییی.این چی بود؟
دایانا:خخخ نمیدونم
ریکو روی زمینو نگاه میکنه و میبینه یکم خون روی زمین ریخته شده و رد خون کشیده شده به سمت سالن و جلوی در هم یه چاقوی خونی افتاده بود.
ریکو:چه خبره اینجا؟
دوید سمت در رفت داخل یدفه صدای جیغ اومد و برقا روشن شد
ریکو:چه خبره؟
قیافه شینا یکم ناراحت و شک زده بود
ریکو:چی شده؟
همه:تولدت مبارک
ریکو:سکته کردم بابا....
شینا(با صورت خندان):خخخخ.من تو مدرسه قبلی تو کلوپ تائاتر بودم...
ریکو:چه ربطی داشت؟
شینا:من میتونم خیلی راحت احساسات مختلف رو خیلی طبیعی تو صورتم نمایش بدم
میسا:بیا بشین یه اب پرتقال واست گرفتم بیست
ریکو هم میره میشینه و میسا لیوان رو میده دستش
ریکو:این بوی پرتقال نمیده ها