با هجرتت سر کردم تا در امید بازگشتت سال ها رفت...
از تابستان تا زمستان عمر های بی شماری از جهان رفت...
حالا از او مانده در من یک خاطره مبهم روز آخر،
برگشت شاید روزی که ما دوباره بگیریم دستای هم،
حالا از او مانده در من یک خاطره مبهم روز آخر،
برگشت شاید روزی که ما دوباره بگیریم دستای هم؛
با تو...
شاد و خندانم از عشق تو میخوانم،
رو بر نگردان که بی تو من نمیمانم،
ای عشق همیشه در من راز نهانم،
رسیدن من به تو شده امید زندگی؛
با هجرتت سر کردم تا در امید بازگشتت سال ها رفت...
از تابستان تا زمستان عمر های بی شماری از جهان رفت...
با هجرتت سر کردم تا در امید بازگشتت سال ها رفت...
از تابستان تا زمستان عمر های بی شماری از جهان رفت...؛
با عشق او سر زنده شو بی خود از خود شو و غوغایی در جهان کن،
بخوان در شب وقت رفتن جاده هارا سرشار از انتها کن...
با عشق او سر زنده شو بی خود از خود شو و غوغایی در جهان کن،
بخوان در شب وقت رفتن جاده هارا سرشار از انتها کن...؛