در خلاصه داستان آمده است که:
صدای شر شر بارون و همهمه مردم موسیقی این لحظه ها شده
آدم ها از کنارم گذر میکنن و با نگاه ها و پچ پچ ها ، طعم تنهایی رو زیر بارون بیشتر به یادم میارن ،
من پروانم
ولی هنوز پروانه نشدم ، توی یه پیله تاریک و مردونه حبس شدم ، دست و پام به دیوار های جسمم زنجیر شده و روحم توان فریاد زدن نداره ؛
خدایا صدامو می شنوی ؟
من توی زندان جسمم گیر کردم
این نقاب روی صورتم حالمو بهم میزنه
اون تصویریو که تو آینه از پشت نقاب نگاه میکنم ، من نیستم ، من نیستم
خدایا پیله رو بشکون
من میخام پروانه بشم