آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!<br>
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران<br>
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان<br>
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!<br>
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!<br>
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»<br>
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین<br>
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!<br>
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر<br>
باران بیار و باز بباران از آسمان<br>
- اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!<br>
- آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!<br>
«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»<br>
یا زیر دستهای نجیب تو در امان<br>
آقا اجازه!............................<br>
.......................................!<br>
باشد! صبور می شوم اما تو لااقل<br>
دستی برای من بده از دورها تکان...<br>
&nbsp;آقا اجازه خسته ام از اینهمه فریب!<br>
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.<br>
آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،<br>
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.<br>
آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند<br>
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.<br>
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند<br>
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!<br>
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،<br>
«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»!<br>
باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!<br>
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....