خلاصه داستان:
خانم طالبی که به خاطر گروه خون بمبئی کارهای خنجری را تحمل میکند، مجبور به زندگی با خاندان زهره شده است! خنجری هم که میبیند جایگاهش ضعیف شده، با کمک ظفرعلی میخواهد خودش را پیش خانم طالبی عزیز کند. از طرفی به نظر میرسد یزید از بودن ویلوچیها و شلوغکاریهای آنها در عمارت چندان هم ناراحت نیست…