[ افکار درون]-
از درو دیوار های اتاقم می ترسم همشون در حال خوردنه منن،،، خاطراتی که فراموش شده به یادم میاد و دوباره شروع به خوردن چشمه وجودم می کنه .....از همه چی متنفرم ،،زندگی چیععع
خاطراتی از سیاهی ...دیگع هیچ پاکی وجود نداره ،،پلشتی و زشتی ......
هیولا ها...تمام چیزایی هستن که با این دو چشمم میبینم ...زندگی چیع ما از کجا اومدیم ، حرفا توقٌفی ندارن ..مردابی از خشم و نفرت هست که زورم ، هیچ وقت بهش نمیرسه....ته همه ی این افکار هیولای زشتی به نام دیوانگیع_-
نمی دونم ولی وقتی این اهنگ رو گوش کردم همچین حرفایی ریخت بیرون-_-