سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
....من پیگیری کردم، او یک دختر یتیم و بی سرپرست است. بیا امروز به منزلشان برویم. آدرسشان را بلدم. باهم راه افتادیم. در حاشیه شهر، وارد یک منزل کوچک شدیم که یک اتاق بیشتر نداشت، هیچگونه امکانات رفاهی در آنجا دیده نمیشد. یک یخچال و یک اجاق گاز در کنار اتاق بود. مادر و دو دختر در آن خانه زندگی میکردند. پدر این دخترها در سانحه رانندگی مرحوم شده بود. به بهانه ی خوردن آب، سر یخچال رفتم. هیچ چیزی در این یخچال نبود! سرم داغ شده بود. خدایا چه کنم؟!
خودم شرایط مالی خوبی نداشتم. چطور باید به آنها کمک میکردم؟ فکری به ذهنم رسید. به سراغ خاله ام رفتم.او همسر شهید و انسان مؤمن و دست به خیری بوده و هست. او را
به منزل آنها آوردم. شرایط منزلشان را دید. خودم نیز کمی کمک کردم و همان شب برای آن دو دختر، کاپشن و لباس مناسب خریدیم.
خاله ام آخر شب با کلی وسایل برگشت و یخچال آنها را پر از مواد غذایی کرد. در ماه‌های بعد، تا توانست زندگی آنها را تأمین نمود.وقتی در آن سوی هستی مشغول بررسی اعمال بودم، مشاهده کردم که شوهر خاله ام به سمت من آمد. او از رفقایم بود که شهید شد و در کنار دیگر شهدا در بهشت برزخی، عند ربهم یرزقون بود.
به من که رسید، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسید. خیلی از من تشکر کرد. وقتب علت را سؤال کردم گفت: توفیق رسیدگی به آن خانواده یتیم را شما به همسر من دادی، نمیدانی چه خیرات و برکاتی نصیب شما و همسر من شد. خدا میداند که با گره گشایی از کار مردم، چه مشکالت دنیایی و آخرتی از شما حل می شود.
آموزش