سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۴۰۰/۰۴/۲۸
یک دفعه یکی از پشتم گفت :

+ فرار کار خوبی نیست یعنی شایسته شما نیست

برگشتم دیدیم یک پسر جونه ( جانگ کوک )

_ ببخشید ؟

اومد سمتم بازوم گرفت و کشیدم داخل بردم نتونستم بازوم رو ازاد کنم ، به وسط های مهمونی رسیدیم بازوم رو ول کرد :

+ دخترای روستایی مثل تو این درو بر چیکار میکنه ؟

_ من روستایی نیستم

+ پس...

یک دفعه یک نفر همه مهمونی ها رو صدا زد سریع از دستش فرار کردم رفتم پیش مادر و پدرم اون فرد گفت شاهزاده ها ردیف بشن اون پسره هم توی ردیف رفت چقدر خودخواه بود باورم نمیشه به من گفت دختر روستایی ، پدرم رفت جلوی همه شاهزاده ها و گفت :

_ دختر من تا چند ماه اینه با یکی از شما ازدواج میکنه باید بهم قول بدید ناراحتش نکنید اگر دختر من رو خوش بخت کنید میتونید تاج و تخت من رو به دست بگیره ، حواستون باشه سرپیچی از شما ها نبینم ، همه شاهزاده ها گفتن بله حتی اون پسر بی تربیت ، داشتم از مهمونی خارج میشدم یکم مونده بود از در مهمونی اومدم بیرون و رفتم سمت جنگل اره تونستم ازاد بشم بالای یک پرتگاه وایساده بودم که رو به روش یک اقانوس بی پایان بود ، داشتم نگاهش میکردم که یک دفعه یکی از پشت بهم گفت :

+ واقعا روستایی اگر نبودی اینجا نمیومدی

برگشتم نگاهش کردم اومد سمتم

_ واقعا که ادب نداری میدونستی

+ اره همه بهم میگن ممنون که تو هم گفتی

_ خواهش میکنم

+ تو هم حاظر جوابی ها

_ بله هستم به موقعش هستم مثل تو همیشه بی ادب نیستم پسر بی ادب

+ هوی من یک شاهزاده هستم مرز خودت رو بدون

میخواستم به توپم توی دهنش که یک دفعه .....
سرگرمی و طنز