سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۴۰۰/۰۵/۰۶
Port 6
یک دفعه پدرم از پشت در اومد بیرون و گفت :

× حاظر شو

_ بابا

× زود باش ما میریم بیرون

به جانگ کوک اشاره کرد رفتن بیرون

اشکم شدت گرفت باورم نمیشه بابام اینکار رو داره میکنی ، لباسام رو توی چمدون جمع کردم و رفتم لباس جدید و بیرونی پوشیدم و رفتم بیرون از خونه سوار کالسکه جانگ کوک شدم اما نگاهش نکردم راه افتادیم رفتیم طرفه قصر جانگ کوک و پیاده شدیم رفتم توی قصر یک اتاق بهم نشون داد معلوم بود اتاق خودش بود ؛

_ من اینجا نمیمونم یک اتاق دیگه بهم بده

+ نمیشه بابات سفارش کرده با من بخوابی

_ به به خوشبحال تو هم خواب هم که پیدا میکنی ، من با تو یک جا نمیخوابم

خواستم از اتاق برم بیرون که با دوتا دستش چهارچوب در رو گرفت و من رو داخل اتاق زندانی کرد ؛

_ برو کنار

+ نمیخوای در رو قفل کنم تا دیگه نتونی بیای بیرون ، میخوای ؟

_ اره میخوام ببینم چیکار میتونی بکنی
سرگرمی و طنز