سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
در ایوان قصر دو برادر نشسته اند و به دریا نگاه میکنن.گولو از پلئاس میخواد از همسرش دوری کنه چون بارداره و هیجان براش خوب نیست.شامگاه گولو از اینیولد میپرسه که نامادری و عموش در تنهایی چکار میکنند ولی بچه چیزی نمیگه که مبین خیانت اونها باشه.
آرکل به پلئاس میگه باید به سفری به دیدن پدر مریضش بره.گولو هم عصبانی وارد میشه و میگه اسباب سفر پلئاس رو جمع کرده و اون امشب باید بره و در مقابل همه به ملیزاند هتاکی میکنه و با کشیدن گیسوانش او رو با خود میبره.پلئاس غمگین سعی میکنه رابطه اش رو با ملیزاند قطع کنه .پس به دیدنش میره تا وداع کنه ولی زن اظهار عشق میکنه و با اینکه میدونه گولو نگاهشون میکنه او رو در آغوش میکشه.پلئاس هم به عشق اعتراف میکنه ولی گولو سر میرسه و با شمشیر پلئاس رو میکشه و ملیزاند رو مجروح میکنه.
شب در قصر پزشک(باس) بر بالین ملیزانده.گولو از او میخواد به خیانتش اعتراف کنه ولی ملیزاند پاسخ مبهمی میده که زمستان فرا رسیده و او باید بره.ملیزاند دختری به دنیا میاره و آرکل از گولو میخواد ملیزاند رو رها کنه چون "روح آدمی تنها سفر میکنه".ملیزاند در میان اندوه جمع میمیره.