&ایگوو چقدر اینجا سر و صداعه
نفس عمیقی کشیدمو حرفای پدربزرگمو نشنیده گرفتم و نگاهم به طبقه ی بالا جایی که سوجین توش زندگی میکرد دوختم و به فکر فرو رفتم. واقعا علاقه ی یه طرفه ی من به سوجین از کی شروع شد. این سوالیه که خودمم جوابشو نمیدونم اما اینو خوب میدونم که سوجینو با تمام وجودم دوست دارم.
همراه پدربزرگم از رستوران بیرون اومدم و سوار ماشین شدیم و به سمت خونه رفتیم و من بعد از خوابوندن پدربزرگم از خونه زدم بیرون و...
+چشمامو باز کردم و به ساعت نگاه کردم، لبخند پت و پهنی روی صورتم نقش بست. هنوزم نمیتونستم باور کنم که معلم لی اون حرفو بهم زده (دوست دارم، خیلی دوست دارم) وااااای حتی فکرکرده بهشم باعث میشه از خجالت صورتم مثه یه سیب قرمز شه، باید خودمو کنترل کنم اگه بفهمه که من بیشتر دوسش دارم چی... وای داره دیرم میشه.
بلند شدمو از تو کمد لباسم سارافن آبی رنگمو برداشتم که تا کمی پایین زانو میرسید و آستینای بلندی داشت. یقه ی لباسم مدل دلبری بود و تو قسمت کمر یه کمربند سفید داشت. کیف و کفش سفیدمو برداشتم و از خونه زدم بیرون سلام و احوال پرسی کوتاهی با خدمه ی توی سالن کردمو از رستوران بیرون رفتم. اصلا نفهمیدم چطور به آموزشگاه رسیدم یهو خودمو جلوی حیاط آموزشگاه دیدم. از پله ها بالا رفتمو وارد راهرو شدم کلاسارو یکی یکی رد کردم تا رسیدم به کلاس خودم تقه ی کوتاهی به در زدمو وارد کلاس شدم. معلم لی... نه، جونگ بوم پشت به من ایستاده بود و از پنجره بیرونو نگاه می کرد اونقدر رو ابن کار تمرکز کرده بود که صدای تقه ی درو نشینبد برای همین گلومو صاف کردم و گفتم :سلام
_واای ترسوندیم...چرا یهو سلام کردی قلبم اومد تو دهنم
+ببخشید
_امروز زود اومدی
+بله، داشتید بیرونو نگاه می کردید، منتظر کسی هستید؟
_نههه، یعنی چرا بودم دیگه نیستم، چون اون آدم الان جلوم وایساده
+عا که اینطور
_حالت خ...
©سلام معلم لی
&سلام معلم لی
*سلام جناب لی
لعنتی به این شانس تا اومد حالمو بپرسه کلاس خلوت و سوتو کورمون شد بازار شام، سرمو پایین انداختم و رفتم پشت میزم نشستم.
_عاا سلام، سلام حالتون خوبه، همگی بشینید سرجاهاتون، چند دقیقه دیگه کلاسو شروع می کنیم.
یک ساعت گذشت و کلاس تموم شد و شاگردا یکی یکی از کلاس بیرون رفتن و فقط من و جونگ بوم تو کلاس موندیم چند دقیقه ای بدون هیچ حرفی گذشت،
تا اینکه جونگ بوم سکوتو شکست...