با کمک رهام،آرمین و بردیم تو اتاقشو بعد هرکدوم رفتیم خونه های خودمون.
آریانا
نگاهی به آرام انداختم،زل زده بود به ماهیتابه.نگاهی به ماهیتابه انداختم فقط یه لقمه مونده بود.آرام یه نگاه به من و یه نگاه به ماهیتابه انداخت،تا دوتامونم بجنبیم و لقمه آخر و برداریم،آرشام خونسرد اون یه لقمه رو خورد.
حرصی بهش نگاه کردیم که گفت:_ها چیه بیاین منو بخورین.
آرام_خوردنی نیستی که بخوریمت.
همیشه همین بود.سر املتای آرشام منو آرام دعوا داشتیم از بس که خوشمزه بود.
آرام
آرشام همون طور که ماهیتابه رو میذاشت تو ظرفشویی گفت:_نظرتون چیه فیلم ببینیم؟
آریانا_موافقم.
_تنقلات داریم؟
آریانا_کارد بخوره به شکمت تو هر شرایطی به فکر شکمتی/:
آرشام زد زیر خنده که آریانا گفت:_راست میگم دیگه
آرشام در یکی از کابینتارو باز کرد و دوتا کیسه آورد بیرون،یکیش پر از تخمه و اینجور چیزا بود و یکیشم پر از چیپس و پفک و کرانچی.
_به به آقا آرشام چه کرده همه رو دیوونه کرده.
آرشام چپ چپ نگام کرد و گفت:_زبون نریز بچه.......