سرمیز شام اهیل چندسرفه ى مصلحتى کرد وگفت ماهیرا
-جونم بابا
-فردا اقاى دیوان توخونش یه مهمونى بزرگ گرفته
ماهیرا باتعجب پرسید چه مهمونى اى بابا جون ؟
-پسرش بعد چندسال برگشته هند جشن گرفته
ماهیرااشاره اى به ازاد زد و ازاد گفت اره منم خیلى تعریف پسرشو شنیدم
سونام چنگالش رو توبشقاب گذاشت و گفت من مىرم تواتاقم شب بخیر
سونام بلندشد و رفت و اهیل پوفى کشید و گفت نه باید هرچه سریعتر اون رو از این حال و روز دربىاریم
ماهىرا قاشقى از سوپ رو خورد و گفت فعلا بهتره به فکراین باشیم که چه جورى نژلا و سونامو روبه رو کنیم.
ازاد درتایىد حرف ماهیرا گفت اوناخواهرند ونباید اینقدر قهرباشن.
اهیل پوفى کشید و گفت همه ى معادلات زندگى مون بهم ریخته از به طرف نژلا از یه طرف سونام و از یه طرفم مریم.