خلاصه:
هایلیز هفت بار زندگی کرده و در همه ی این زندگیها، بردارش اونو فدای خواهر ناتنی شون کرد و ازش خواسته بود به جای اون بمیره. حالا هایلیز دوباره به گذشته برگشته و این بار تصمیم جدیدی گرفته:
"دیگه غرق علاقه م به اونها نمیشم. حالا نوبت منه که رهاشون کنم."
...........................................................................................................
این مانهوا خیلییی محشره .