... مطمئن هستم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهیم،مجلس اینگونه متحول شده بود.
ابراهیم در مورد مداحی حرف های جالبی می زد.می گفت:مداح باید آبروی اهل بیت را در خواندنش حفظ کند،هر حرفی نزند.اگر در مجلسی شرایط مهیا نبود روضه نخواند و ...
ابراهیم هیچوقت خودش را مداح حساب نمی کرد.ولی هر جا که می خواند شور و حال عجیبی را ایجاد می کرد.
ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد.چند بیت شعر آماده کرده بود که اسم شهدا علی الخصوص اصغر وصالی و علی قربانی را می آورد و در بیشتر مجالس می خواند.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
شب تاسوعا بود.در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد.ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه می زد اما بعد،دیگر او را ندیدم! در تاریکی مجلس،در گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد.
سینه زنی بچه ها خیلی طولانی شد.ساعت دوازده شب بود که مجلس به پایان رسید.
موقع شام همه دور ابراهیم حلقه زدند.گفتم:عجب عزاداری باحالی بود،بچه ها خیلی خوب سینه زدند.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت:عشقتان را برای خودتان نگه دارید!
وقتی چهره های متعجب ما را دید،ادامه:این مردم آمده اند تا در مجلس قمر بنی هاشم (ع) خودشان را برای یک سال بیمه کنند.
وقتی عزاداری شما طولانی می شود،اینها خسته می شوند.شما بعد از مقداری عزاداری شام مردم را بدهید.
بعد هر چه می خواهید سینه بزنید و عشقبازی کنید نگذارید مردم در مجلس اهل بیت احساس خستگی کنند.:)