«مِنکه» فردی عادیست که کارمند دفتریِ یک شرکت میباشد. نیمهی اول زندگی او به قدری حوصلهسربر بوده که او از زندگیاش پشیمان است، حال در نیمهی دوم زندگیاش، او که به بیماری مرموزی دچار شده، قرار است از بیحوصلگی بمیرد! این زنِ زمینی چطور میتواند بر بیحوصلگیاش غلبه کند و با لبخند به زندگی ادامه دهد وقتی که هر روز با خطر مرگ مواجه است و بااینحال به کار کردن ادامه میدهد؟
از طرفی دیگر، قهرمانِ بیگانه «یاسِن» مشتاقانه میخواهد او را نجات دهد، ولی کارش چندان تعریفی ندارد!